دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

سومین روز تابستان سال شصت و یک در روزهای داغ جنوب بود که ((داوود)) شدم...من شیفتگی ام را به تابستان ، داغ ، شرجی و ((تیر)) از همان روزها دارم! (قلم)) از ابتدای زادنم با من ماند...عاشق عکس و عکاسی بودم اما مسیر زندگی ام عوش شد ... بزرگ تر که شدم وسعت دیدنی هایم به خبرنگاری رسید و امروز سردبیر روزنامه را با طعم خوشمزه ی (( ورزشی)) صرف می کنم! اینجا همان جاییست که قلم می زنم تمام آن هایی را که "باید" نگاشتن را می نویسم! از آنجا که کیفیت نظرها را بر کمیتشان ارجح می دانم, در کلبه ی تی به ره تنها نظرها و کامنت ها را تائید عمومی نخواهم کرد!

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

مرز

من میدانم! یک مرزی مثل یک شیشه...نه نه اصلاً یک پارچه ی توری بین جایی که خدا هست و جایی که ما هستیم هست،خب؟ بعد یکروز از قضا آن گوشه ی گوشه ی سمت ِ چپش -همان جا که خدا آدم های دوست داشتنی و خوبش را قایم می کند تا نگه دارد برای خودش و زمین نفرستت-  سوراخ شده! بعد هی هر از چند گاهی بخاطر کم بودن جا و هل دادن بقیه شان یکی از آنها افتاده روی زمین... باید توی زندگی هرکسی یکی  از این ها باشد ، یعنی روی خط تمام دلهره هایتان امتــداد داشته باشد و بوی ... اممم ... بوی شیر داغ  توی سردترین روز بهار را بدهد،یا بوی کرفس کوهی،یا مثل مهشاد بوی سیــب بدهد!... بعد تو  -انگاری که آخرین دم زندگی ات را داری میکشی- چنان با ولع و ذوق هوای داشتنش را قورت بدهی که بازدمدت هم بوی بودنش   را بگیرد مثلاً ! و این جریان دم و باز دم انقدر طول بکشد که حرصش دربیاید و بنده ی بد خدا شود و سرت داد بزند که این چه طرز نفس کشیدن  دختر؟... و عشق کنی و دم تر بکشی هوایش را،اصلاً این یک نفر باید توی زندگی همه باشد! باید باشد تا وقتی تو توی اتوبوس میگویی گشنمه برود سوپر مارکت و همینطور که تو داری فکر میکنی حتماً کیک دوقلو میخرد یا شاید هم بیسکوئیت ساق طلائی! وقتی که آمد توی دستش دو تا پفک چیتوز خانواده ی بزرگ موتوری ببینی و 5تا رانی آلبالو و کلی خنده بشیند روی دلت...

من میدانم! یک مرزی مثل یک شیشه...نه نه اصلاً یک پارچه ی توری بین جایی که خدا هست و جایی که ما هستیم هست،خب؟ بعد یکروز از قضا آن گوشه ی گوشه ی سمت چپش -همان جا که خدا آدم های دوست داشتنی و خوبش را قایم میکند تا نگه دارد برای خودش و زمین نفرستت- سوراخ شده که تو اینجایی...

 

دستانــم شایـد ،

امــا . . . دلــم به نوشتـن نمیــ رود ... ؛

ایـن کلمــات بـه هـ م دوختــه شــده کجـا ،

احسـاسـات مــَن کجـا ،

ایـن بـار امــا ،

نخـوانــده مــَرا بفهــم ...

 

داوود نوشت:

یاد بچگی‌هام میفتم؛ چقدر تو اون مدرسه‌های خراب‌شده مزخرف تو مغزمون کردند؛ جنس و ریشه اون حرفهای پوچ هم مثل این تفکراتیه که این چنین بر یک زن طلاق گرفته می‌تازند و اون رو خودخواه و ... می‌بینند. فقط امیدوارم که هر روز و هر روز، کمتر و کمتر به حرفهای مردم بها بدیم ... چون ریشه خیلی از این حرفها تفکرات پوچ و خرافاته!

  • ۹۵/۰۲/۱۹
  • ناشناس بی نام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی