دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

سومین روز تابستان سال شصت و یک در روزهای داغ جنوب بود که ((داوود)) شدم...من شیفتگی ام را به تابستان ، داغ ، شرجی و ((تیر)) از همان روزها دارم! (قلم)) از ابتدای زادنم با من ماند...عاشق عکس و عکاسی بودم اما مسیر زندگی ام عوش شد ... بزرگ تر که شدم وسعت دیدنی هایم به خبرنگاری رسید و امروز سردبیر روزنامه را با طعم خوشمزه ی (( ورزشی)) صرف می کنم! اینجا همان جاییست که قلم می زنم تمام آن هایی را که "باید" نگاشتن را می نویسم! از آنجا که کیفیت نظرها را بر کمیتشان ارجح می دانم, در کلبه ی تی به ره تنها نظرها و کامنت ها را تائید عمومی نخواهم کرد!

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

سکوت

نمیدانم چرا بعضی ها به سکوت آنقدر علاقه دارند...برایشان حرف که میزنی....گلایه که میکنی....دم نمیزنند...مُهر سکوت میزنند بر لبهاشان و سیاه پوش هزار حرف نگفته میشوند...در این روزهای مزخرف تحریم و بدبختی و این مکافات های دم به دم،سختی مرد بودن را به وضوح میتوان حس کرد....مردها خیلی مقدسند....پدرها بیشتر....انگار میشود شرمندگی را این دم عیدی در نگاهشان دید....خیلی دل میخواهد ها!خیلی دل میخواهد که رد شوی از این مغازه های رنگارنگ.....که دلت قنج برود از دیدن آن عروسک های مو بلوند و آن ماشین های کنترلی و نتوانی چیزی بخری برای پاره های تنت....خیلی دل میخواهد مردی شوی که دیگر مثل سابق آنقدر دست پر به خانه نمی آید که با پا در را باز کند...من!آری همین مــن!با جراَت تمام!نه نه....اصلا با کلی ترس و دلهره میگویم که مرد بودن این روزها سخت ترین مسئولیت دنیاست....لعنت بر تمام کسانی که باعث موج زدن شرمندگی در چشم های مردان سرزمینم شدند...حالا هر که میخواهند باشند....برایم مهم نیست!لعنت بر تمامشان.......خدایا!حواست هست؟؟ هوای این دنیا را داری؟؟ چشم باز نکنی و ببینی دفن شده ایم زیر کلی احساس شرم؟....نجات بده این به اصطلاح "زندگـــی" را....نجات بده!...

 

مــَن و بـاران و خیابان های شهــر ؛

چــه قـَدم زنان  عاشقانه ای ...

هنـوز هم حسادت نمی کنـی ؟

به عاشقانه های  داوود و بـاران ... ؟

 

داوود نوشت:

خیلی بد است که شخصیتی که آنقدر ارزش قائل بودی برایش به یکباره رنگ عوض کند...عوض شود جای احترام با تنفر...آنجاست که آدم نمیداند مشکل از خودش است که اعتماد میکند....که انتظار دارد....که احترام قائل است....یا مشکل از طرف مقابل است که اعتماد میشکند....که عوض میشود یا بهتر است بگویم خوده واقعیش را نشان میدهد....که یا رنگ میبازد؟؟...

به هر حال هرچه بوده و هست ما آدم ها عادت کرده ایم یکسری چیزهارا به پای تجربه بگذاریم و درس بگیریم مثلا از عبرت هایش...و منی که الان از تو و تمام  تمام  شخصیتت متنفرم اینبار با یک شناخت قوی تر و با یک تجربه دردستم به آدم ها احترام خواهم گذاشت....

  • ۹۵/۰۲/۲۴
  • ناشناس بی نام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی