روزا میگذرن.... روزای سیاه ... روزای ساکت ... روزایی که منتظر هیشکی نیستم ! منتظر ؟نه هستم... اما هیشکی هیچ سراغی ازم نمیگیره !!! الآن یه هفته ست برق گوشیم تموم نشده ..هیشکی نه بهم زنگ میزنه نه sms میده . اگرم بمیرم گمون نمیکنم هیشکی خبردار بشه ... حس میکنم سمت چپ بدنم خالیه حس میکنم قلب ندارم ..حس میکنم دارم خیلی بیهوده نفس میکشم ! اما خودم اصلا" نگران خودم نیستم ! یک ساله هر روز برام مثه جهنم گذشته ... درست توی روزایی که حس میکردم آرامش داره بهم نزدیک میشه همه چیز به هم ریخت ..همه چیز ! یکی بهم میگفت ماه صفر نحسه ! میگفت نحسیه ماه صفر دامنمونو گرفته ...مگه میشه ؟ من تا حالا این حرفو نشنیده بودم ! هر چی بوده کل آرزوهامو متلاشی کرده ... هرچی بوده خوردم کرده ! انقدر خورد شدم که سه ساعت حرف زدن با خدا هم هیچ کمکی بهم نمیکنه !!!! من یه شونه میخوام برای گریه ... یه آغوش برای پناه بردن ...دوتا گوش میخوام که منو حرفامو بشنون ... من یه قلب میخوام که عاشقم باشه !! هیچی بهم کمک نمیکنه وقتی نیست ...........................................!!!!!
نگران درهای بسته نیستم
باز می شوند همه شان.
نگران توام
که کدام طرف آستانه
می ایستی...
داوود نوشت :
توی دنیای من هر چیزی مرزی داره وقتی از اون مرز تجاوز کنه مسخره میشه همه چی.... همه چی همه چی از مرزش تجاوز کردی !!!از مرز رابطه با احساستم تجاوز کردی ..این توی دنیای من یعنی خیانت !!!خیانت همیشه توی بغل یکی خوابیدن نیست ... بفهم !حالا هم دیگه هیچی برام مهم نیست ............دنیای من عوض شده ...عوض شده دیدم نسبت به همه چیز!