میدانید؟؟؟به یک آدم هایی که میرسم دوسدارم بشینم و هی زل بزنم بهشان....انقدر زل بزنم که خودش عصبانی شود داد بزند بر سرم...دوسدارم برایش چایی دم کنم....دوسدارم هی وشگونش بگیرم....دوسدارم قربانش بروم و هی دستور دهم که وقتی میری بیرون لباس گرم بپوش.....که وای به حالت اگه سرما بخوری...که وقتی کسی از یک موضوع خاص حرف میزند سریع یاده آن "خاص" بیوفتم...دوسدارم وقتی حسابی در فکر است یک پــــِخ کنم و کلی عصبانی شود از دستم...دوسدارم وقتی نیست کلی هوایش رابکنم....کلی دلواپسه نبودنش شوم....که برایش دلتنگ شوم...دوسدارم ته دلمان یک قنج گنده برود وقتی برایمان حرف میزند...از اینجور آدمها خیلی کم پیدا میشود....و یا اگر هستند خیلی دورند...درست است که فاصله احساس آدمی را به انزوا نمیکشد اما برای حس بعضی چیزها نیاز به بودنشان در فاصله ی چند متری داری فقط....برای لمس یک سری چیزها فاصله بی انصاف ترین حکم است...به روی بعضی از آدمها باید تشدید گذاشت بس که ماهند......و دیگر هیچ....
چنــد وقتـی است هرچـه می گــردم ،
هیــچ حرفـی بهتـر از سکـوت پیـدا نمی کنـم ؛
نگاهــم امـا ،
گاهـی حـرف می زند ،
گاهـی فریـاد می کشـد ،
گاهـی هِـق هِـق ...
و مـَن همیشه بـه دنبـالِ کسـی میگـردم
که بفهمــد یکــ نگـاه خستـه ،
چـه دارد بـرای گفتــن ...
داوود نوشت:
بیشتر که فکر میکنم، میبینم در مورد آدمها تو برخوردهای اول با نشانههای کوچیک و شاید خیلی بیاهمیت، ذهنیتی برامون شکل میگیره که برای بعضیها این ذهنیت حتی صلبیت پیدا میکنه و تغییرناپذیر میشه! جملات کلی، مثل اینکه "اونهایی که قرمز میپوشند" و "اونهایی که موهاشون بلنده" و "اونهایی که کولهپشتی دارند" و ... خیلی وقتها هم هست که این دیدگاهها بیان نمیشن یا حتی خودمون هم از وجودشون مطلع نمیشیم، اثرشون هست و ذهنیتی که باید خیلی از شروع رابطه بگذره تا شکل واقعی به خودش بگیره.
- ۹۵/۰۲/۲۴