دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

سومین روز تابستان سال شصت و یک در روزهای داغ جنوب بود که ((داوود)) شدم...من شیفتگی ام را به تابستان ، داغ ، شرجی و ((تیر)) از همان روزها دارم! (قلم)) از ابتدای زادنم با من ماند...عاشق عکس و عکاسی بودم اما مسیر زندگی ام عوش شد ... بزرگ تر که شدم وسعت دیدنی هایم به خبرنگاری رسید و امروز سردبیر روزنامه را با طعم خوشمزه ی (( ورزشی)) صرف می کنم! اینجا همان جاییست که قلم می زنم تمام آن هایی را که "باید" نگاشتن را می نویسم! از آنجا که کیفیت نظرها را بر کمیتشان ارجح می دانم, در کلبه ی تی به ره تنها نظرها و کامنت ها را تائید عمومی نخواهم کرد!

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

داوود!؟ مدارا کن..!!!

داوود!؟ مدارا کن..!!!

پست با عنوان «داوود!؟ مدارا کن..!!!» از وبلاگ «دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته» به صورت خودکار از وبلاگهای معتبر فارسی دریافت و با ذکر منبع نمایش داده شده است همچنین مسولیت مطالب آن بر عهده نگارنده آن میباشد و این سایت هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوای آن ندارد.

میخواستم روزهای اوایل امسال را در خیابان قدم بزنم... میخواستم دانشگاهم که تمام شد، آهنگهای "باز باران" گروه پالت را بچپانم تو گوشم و تمام مسیر را از دانشگاه تا خانه پیاده بروم... دو ساعت مانده به کلاس آخر، استاد نیامد و آفمان کردند... خیلی چیزها را میخواهم همینجا جا بگذارم... سراغ خیلی ها قرار است دیگر نروم... نمیخواهم رد بعضی چیزها را تا سال جدید هم بکشم... اما میخواستم این اوایل سال جدید را قدم بزنم و یک دل سیر به همینها فکر کنم... میخواستم تا خود ورود به ماه دوم سال جدید به این چیزهای ممنوعه فکر کنم و پدر خودم را در بیاورم و اردیبهشت که شد، فقط و فقط و فقط خودم را ببرم به سال بعد و خلاص... کارم در صدا و سیما فعلا بلاتکلیف شد... مستند جدیدم مجوز نگرفته و خیلی بیرحمانه مجبورم همین خاطره های لعنتی پرخاطره را استفاده کنم... خدایا دقیقا داری به چه چیزی فکر میکنی؟ سر به سر من گذاشتن، سر به سر آدمی مثل من گذاشتن، انصاف نیست...


دوستی که میخواست برود ! موقع خداحافظی دستم را گرفته بود توی دستش و برایم دعای خوب میکرد...خیلی میخواستم لبخند بزنم اما پوزخند شد... فهمید و حرفی نزد... میدانست اگر هم بپرسد چرا؟ اگر هم بگوید چه مرگت شده؟ اگر جان هر کسی هم قسم بخورد، حرفی از من نمیشنود... به من گفته بود تو خیلی مرموزی! به حرف همه گوش میکنی و خودت همیشه ساکتی... باز هم چیزی نگفتم... حرفی نداشتم که بزنم... میخواستم امروز را قدم بزنم و به همین چیزهای نگفته فکر کنم... اما کلاسم کنسل شد... میدانم سال بعد همینقدر هم به فکر خودم نیستم اما دلم میخواهد باشم... دلم میخواهد همه را ول کنم و کمی هم نگران خودم باشم... حواست به من نیست... حواست به من نیست... حواس خودم هم به خودم نیست و معلوم نیست دارم به کجا میروم... دلم از اینکه اینقدر خودم را پشت گوش انداخته ام، گرفته است... من را به یاد خودم بنداز... تو را به خدا حواست به من باشد... با من مدارا کن... من هم حرف دارم... من با این صورت بچگانه هم حرف دارم...


 


از تو تنها یک حس مانده با من امشب


که تورا گم بکنم پیش بیهودگی احساسم


آخرین بار، سلام ... آخرین بار، خداحافظ


 


داوود نوشت :


پیامکهای مناسبتی در به درم می کند! اصلا نمی دانم درمورد کسی که یک متن را در یک روز خاص برایم می فرستد، باید چه فکری کنم؟ می مانم سر دوراهی اینکه واقعا به یاد من بوده یا داشته این متن را برای خیلیها میفرستاده و یکهو چشمش به اسم من خورده و دلش سوخته و لابد پیش خودش هم فکر کرده "حالا بیا برای این یکی هم بفرستم... جهنمو ضرر!!!" پیام تبریک باید اختصاصی باشد... باید اسمش را بنویسی و بگویی فلان روز، مبارکت باشد و بعد من هم حتما بیحوصلگی را کنار میگذارم و با یک پیامک اختصاصی جوابش را میدهم و کلی قربان صدقه اش هم میروم! (این قسمت قربان صدقه را عمیقا چرت گفتم) باقی پیامهایی که با یک سند تو آل برای من میفرستند را عمرا جواب نمیدهم... حتی شما دوست عزیز


 


پ.ن فقط خواستم همه اینها را بریزمشان همینجا... داخل همین فروردین ماه... چند ساعت دیگر اردیبهشت میشود و آنوقت من نه دیگر دلم میخواهد نگران خودم باشم، نه دیگر حرفی برای گفتن دارم...


پ.ن :هیچ میدانستید من از پروژه، کارآموزی و هرانچه به آینده مربوط است متنفرم؟ در واقع من از سردرگمی متنفرم...


پ.ن :اگر یک روز هم از عمرم مانده باشد باید بروم  و از بعضی  ها بخاطر وجودشان در زندگیم تشکر کنم!


پ.ن : این چای که می نوشم همان چای است اما این خستگی از آن خستگی ها نیست ، چای را نمی فهمد!

  • ۹۵/۰۱/۱۶
  • ناشناس بی نام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی