در این هیاهوی دلگرفتی ها و کار از گریه گذشتن ها و بدان خندیدن ها یک چیزهای کوچکی به اسم دلخوشی گرم میکند دلت را برای ادامه دادن...این روز ها زندگی ام پر زخوشی های کوچک است و تهی از بزرگ دلخوشیها! !دلخوشی های کوچکی مثله...بوی درخت چنار در روز بارانی...مثله وقتی نوزادی انگشتت را محکم میگیرد...مثله پیدا کردن طول و عرض یک پتو در خواب...مثله وقتی آدمها برایت کاری میکنند بدون اینکه از آنها خواسته باشی...مثله شنیدن داستان هایی از کودکی ات..مثله عطسه کردن یک نی نی...مثله یک شنبه ای تعطیل..مثله مغز کاهو...مثله وقتی که کسی اسم عطرت را بپرسد...مثله اولین باری که برایش از "شما" تبدیل میشوی به "تو"... مثله خنده ی نوزادی در خواب...مثله ته دیگ سیب زمینی ماکارونی..مثله خاروندن رد کش جوراب...مثله لیسیدن دست های پفکی...و کلی از این مثل های دیگر...من خوشبختم!!چون دلخوشی هایی دارم که قند آب میکنند در دل....من "خوشبختــــــــــم"
و چقــدر تازگـی دارد بـرایـم،
روزهـایــی که بـه امیـد آمـدن کسـی دلخـوش نیستـم ،
و شبهــایــی که از نیامــدنش دلگیــر نمی شـوم ؛
" بـی کسـی هم عالمــی دارد هــا ... "
داوود نوشت:
کم کم همه یمان یاد خواهیم گرفت با آدم ها همانگونه باشیم که هستند....همانقدر خوب، گرم، مهربان .... و همانقدر بد،سرد،و تلخ....
این لبخند کجم را تحویل بگیر و بگذار به حساب تمام آن گریه هایی که نشانت ندادم....به حساب تمام آن کینه هایی که قده یکسال دارند خاک میخورند در دلم...به حساب تمام آن احترامی که دیروز سر ساعت 9 شوتش کردم به سمت سطل آشغال کوچیمان...
عیبی ندارد...سیب از درخت افتاد....ستاره از آسمان....تو از دماغ فیل و من از پل صراط....فرقی نمیکند از کجا....سرنوشت مشترکیست سقوط!!!
- ۹۵/۰۲/۲۴