دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

سومین روز تابستان سال شصت و یک در روزهای داغ جنوب بود که ((داوود)) شدم...من شیفتگی ام را به تابستان ، داغ ، شرجی و ((تیر)) از همان روزها دارم! (قلم)) از ابتدای زادنم با من ماند...عاشق عکس و عکاسی بودم اما مسیر زندگی ام عوش شد ... بزرگ تر که شدم وسعت دیدنی هایم به خبرنگاری رسید و امروز سردبیر روزنامه را با طعم خوشمزه ی (( ورزشی)) صرف می کنم! اینجا همان جاییست که قلم می زنم تمام آن هایی را که "باید" نگاشتن را می نویسم! از آنجا که کیفیت نظرها را بر کمیتشان ارجح می دانم, در کلبه ی تی به ره تنها نظرها و کامنت ها را تائید عمومی نخواهم کرد!

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

توهم مثل اون باش

توهم مثل اون باش

پست با عنوان «توهم مثل اون باش» از وبلاگ «دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته» به صورت خودکار از وبلاگهای معتبر فارسی دریافت و با ذکر منبع نمایش داده شده است همچنین مسولیت مطالب آن بر عهده نگارنده آن میباشد و این سایت هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوای آن ندارد.

دیشب درگیر تنظیم یک خبر برای خبرگزاری بودم که رضا  همکارم زنگ زد و شروع کرد به حرف زدن راجع به علت ناراحتی این روزاش!!وقتی حرفاش تموم شد بهش گفتم این بهترین حالتش که یه نفررا از زندگیت بندازی بیرون واسه کار اشتباهی که کرده اینجوری لا اقل حتی اگه این آدمه بزرگترین آدم زندگیت بوده میتونی هر بار که دلت براش تنگ میشه به کارش فکر کنی و دلتنگیت از بین بره!حداقلش اینه که تکلیف خودت را میدونی و میدونی چرا دیگه تو زندگیت نیست!!اما بدتر از اینم میتونه باشه!!اینکه وقتی همه چیز عالیه یه آدمی تصمیم بگیره از زندگیت بیرون بره بدون اینکه به تو فرصت بده این قضیه را برای خودت هضم کنی!!اون وقت که حتی اگر اون آدمه هزارتا دلیل قانع کننده برات بیاره بازم بعد رفتنش هر روز یه سوال بزرگ تو ذهنت هست اینکه چرا رفت؟؟!!!چرا فرصت نداد تو حرف بزنی!اون وقت که فکر می کنی تمام حرفایی که باید می زدی شده مثل یه بغض بزرگ،که تو گلوت گیر کرده و راه نفس کشیدنت را بسته!!اون وقت که وقتی دلت تنگ میشه نمی دونی باید بخاطر این دلتنگی خودت را سرزنش کنی یا...!!واسه همین که قلبت درد میگیره.نه از اون قلب دردایی که با دکترو دارو خوب بشه !!از اونایی که انگار هیچ  جوری نمیتونی آرومش کنی!!اون وقت که همیشه منتظری این آدم برگرده حتی واسه یه روزم که شده تا لا اقل حرفایی که تو دلت مونده را بزنی!!!اون وقت که فکر می کنی دو نفری! انگار هر روز اون آدم را با خودت حمل می کنی...


 


چشم براه یک حادثه ام
 کسی بیایید
نرود
بماند
 که " تو " باشی..


 


داوود نوشت :


یک شب داغ تابستانی نبود... طبق تمام دفترچه ها و برگه هایی که بودن کسی همچون من را اثبات می کنند تولد من در یک شب داغ تابستانی رخ داده است...اما طبق محاسبات ریز و درشت من این تاریخ ها و ساعت ها همه یک دروغ مَحض است...احتمالا یک شب سرد زمستانی متولد شده ام که زمستان اینچین مُحکم در من لانه کرده است... که هر زمستان که می آید آشیانه ای می سازد و با هر بهار نمی رود... ماندگار می شود در من ... و من پُر می شوم از سرما...از غروب های سرد زمستان ...از خستگی های تمام نشدنی... احتمالا من یک شب سرد زمستانی به دنیا آمده ام که اینچنین عجین شده ام با سرما...اُخت گرفته ام با زمستان ...که دیگر سرما در من اثر ندارد... که انگار سال هاست تا مغز استخوان هایم پیش رفته و من را سوزانده است... و پرنده های کوچک دلم کوچ کرده اند به نا کجا ... به راهی دور که توانی برای بازگشتِ شان نیست...یک چیزی هست درتمام این زمستان های آمده و نرفته که ناتوانم می کند برای ایستادگی ... انگار چیزی را که جایی میان شلوغی های ذهنم ریشه دوانیده بود خشکانده است...سوزانده است ... و هر چه بیشتر برای پیدا کردنَش ...برای سبز کردنَش...تلاش می کنم کمتر به نتیجه می رسم... بیشتر در زمستان فرو می روم... انگار تمام راه های رفته را دوباره می روم ... دوباره می روم... وتمام حاصلش  خستگی هایی است که به رویم نیشخند می زنند...


پ.ن : این بزرگترین سوال زندگیم شده... توام این روزها مثل من دلتنگی و تنها؟؟؟!!!

  • ۹۵/۰۱/۱۶
  • ناشناس بی نام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی