عاشقانه هام
پست با عنوان «عاشقانه هام» از وبلاگ «دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته» به صورت خودکار از وبلاگهای معتبر فارسی دریافت و با ذکر منبع نمایش داده شده است همچنین مسولیت مطالب آن بر عهده نگارنده آن میباشد و این سایت هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوای آن ندارد.
خیلی
وقته تو هوای عاشقانه نفس نکشیدم! بعضی وقتها به خودم میگم: پسر نکنه تو
مردی؟ پس کو عاشقانههات؟ بعضی وقتها مثل الان دلم برای عاشقانههام تنگ
میشه. انگار قراره یه نگاه نامهربون چشمش بزنه، دست خودم نیست اما دلواپسش
میشم… نگرانی خیلی بده! اینکه نگران عاشقانههات باشی که نکنه دیگه رنگی به
روش نمونه و سردِ سرد بشه. اینکه بترسی از فردایی که مبادا بی اون سر بشه…
اینکه بترسی از لحظهای که خنده رو لباش نباشه! اینکه بترسی از اشکی که
روی گونههاش غلط بزنه، اما اشک شوق نباشه! اینکه بترسی از روزی که تو
شلوغی شهر خدایی نکرده گم کنی عاشقانهات را! وای نه! من اگه عاشقانههام
نباشه میمیرم! شاید خیلیها فکر کنند که داوود امشب دیوانه شده؟! اما باور
کنید مرز جنون آدمی لحظهی نبودن همین عاشقانههاست! همین روایتها و
حکایتهای ساده! همین نگاهها و لبهای بیقرار! شاید احمقانه باشه اما من
از لحظهی نبودنشون میترسم! میترسم از اینکه لحظههام پر باشه از خالی
عاشقانهها… بوسهها… نگاهها… مهربانیها و …!
چقدر دلم گریه میخواد امشب… . دلم گریه میخواد!
تو هیچ نقطه ضعفی نداشتی
من داشتم
من عاشق بودم ...
یکی از غمگینترین تصویرهایی که میتوانم ببینم، که شاید تاکنون چندین بارهم دیدهام، لحظهای است که عمر باطری ساعت دیواری خانه تمام شود. امروز آن لحظه را دوباره دیدم. همان لحظهای که ساعت مردهاست اما نمیخواهد باور کند که مرگش چقدر شبیه حقیقت است. عقربهی قرمز ثانیههایش خودش را وامیدارد که به زور هم که شده تکانی به خود بدهد که شاید بتواند نفس کشیدن دوبارهاش را ثابت کند. آخر هم نفهمیپم میخواهد خودش را به چه کسی ثابت کند. به من؟! یا شاید به خودش و یا حتی به کسی یا چیزی دیگر… اما این را خوب میدانم که تلاشش بیثمر خواهد بود، چون تمام توانش برای حرکت صرف درجازدنی میشود که شاید کشندهتر از هر مرگی باشد.
پ.ن: خیلی بده اونی که یه روز عاشقش بودی ... بیاد پیشت واسه خرید!!!
- ۹۵/۰۱/۱۶