دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

سومین روز تابستان سال شصت و یک در روزهای داغ جنوب بود که ((داوود)) شدم...من شیفتگی ام را به تابستان ، داغ ، شرجی و ((تیر)) از همان روزها دارم! (قلم)) از ابتدای زادنم با من ماند...عاشق عکس و عکاسی بودم اما مسیر زندگی ام عوش شد ... بزرگ تر که شدم وسعت دیدنی هایم به خبرنگاری رسید و امروز سردبیر روزنامه را با طعم خوشمزه ی (( ورزشی)) صرف می کنم! اینجا همان جاییست که قلم می زنم تمام آن هایی را که "باید" نگاشتن را می نویسم! از آنجا که کیفیت نظرها را بر کمیتشان ارجح می دانم, در کلبه ی تی به ره تنها نظرها و کامنت ها را تائید عمومی نخواهم کرد!

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

قطعه ای گم شده

قطعه ای گم شده

پست با عنوان «قطعه ای گم شده» از وبلاگ «دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته» به صورت خودکار از وبلاگهای معتبر فارسی دریافت و با ذکر منبع نمایش داده شده است همچنین مسولیت مطالب آن بر عهده نگارنده آن میباشد و این سایت هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوای آن ندارد.

آدم همیشه دنبال قطعه ای گم شده است، هیچ آدمی را نمی توان یافت که قطعه خود را جستجو نکند، فقط نوع قطعه هاست که فرق می کند، یکی به دنبال دوستی است دیگری در پی عشق؛ یکی مراد می جوید و یکی مرید، یکی همراه می خواهد و دیگری شریک زندگی، یکی هم قطعه ای اسباب بازی به هر حال آدم هرگز بدون قطعه خود یا دست کم بدون آرزوی یافتن آن نمی تواند زندگی کند. گستره این آرزو به اندازة زندگی آدم است و آرزوهای آدم هرگز نابود نمی شوند بلکه تغییر موضوع می دهند. حتی آن که نمی خواهد آرزویی داشته باشد، آن که آرزویش را از کف داده است آنکه ایمان خود را به آرزویش از دست داده است تمامی تلاشش باز برای گریز از تنهایی است عشق، رفاقت، شهرت طلبی ... همه به خاطر هراس از تنها ماندن است وشاید قوی ترین جذابیت وصال در همین باشد که آدمی در هنگام وصال هرگز گمان نمی برد که روزی تنها خواهد ماند، تو گاهی خیال می کنی گمشده خود را باز یافته ای اما بسیار زود درمی یابی که این بازیافته ات قدری بزرگتر از بخش گمشده توست یا قدری کوچکتر گاهی او را می یابی و مدت کوتاهی در خوشبختی رسیدن به او به سر می بری و  اما گاه او رشد می کند و از خلاء تو یا حتی خود تو بزرگتر می شود و دیگر در درونت نمی گنجد . آن گاه او بدل به قطعه گم شده یک نفر دیگر می شود و  تو را برای جستن دایره خود ترک می کند.


 


 


تو که نمی دانی ...
دل هایم برایت تنگ شده اند . . .
آخر تو که نمی دانی ،
برای فراموش کردنت دو دل شده ام !


داوود نوشت :


 گاهی چیزهایی مثل بغض می نشیند کنج دلت ، بعضی روزهایت را میریزد به هم ، روح وروانت را درگیر می کند . با چشمهایت بازی باران واشک راه می اندازد .اندوه سنگینی  می نشاند توی دلت. راه میرود در تو .پایکوبی میکند ...بند بند وجودت را  پر میکند از یک حس ناشناخته. گاهی  نمیدانی از چه یا از که دلخوری ؟ یا چه مرگت شده ؟!اما دلت می خواهد کسی یا چیزی دم دستت باشد تا تمام رنجشت را خالی کنی. دنبال بهانه ای هستی که آرامت کند. که سبکت کند ..وبرای من این دستاویز چیزی جزآغوش کلمه ها نیست .کلمه هایی که هم می توانند حرفهایم را مثل آینه منعکس کنند وهم همراهم بیایند تا ارتفاع علاقه هایم.تا جانم را تازه کنند .که راه نوازش را خوب بلدند کلمه هایی که حس می کنم عاشق انگشتانم شده اند.عاشق حسهایم .حتی عاشق اندوههای کوچک وبزرگم.کلمه هایی که دلتنگیهایم را بغل میکنند.می فشرند و می بوسند کلمه هایی که تو را از میان همه ی ضمیرهای حاضر وغایب بیشتر دوست دارند کلمه هایی که به من وقت تنگد ستی  ،وقتی که بضاعتم برای عاشقانه بافتن کم می شود یاری می رسانند برای آفریدن تو . توهای فراوانی که حلقه ام کنند وهوای دلم را  روبه راه..


 


پ.ن : گم گورم...!  مثل حسی که پیدا نیست!


پ.ن: همه مرا به رسمیت میشناسند جز او که همه ی من است!

  • ۹۵/۰۱/۱۶
  • ناشناس بی نام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی