دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

سومین روز تابستان سال شصت و یک در روزهای داغ جنوب بود که ((داوود)) شدم...من شیفتگی ام را به تابستان ، داغ ، شرجی و ((تیر)) از همان روزها دارم! (قلم)) از ابتدای زادنم با من ماند...عاشق عکس و عکاسی بودم اما مسیر زندگی ام عوش شد ... بزرگ تر که شدم وسعت دیدنی هایم به خبرنگاری رسید و امروز سردبیر روزنامه را با طعم خوشمزه ی (( ورزشی)) صرف می کنم! اینجا همان جاییست که قلم می زنم تمام آن هایی را که "باید" نگاشتن را می نویسم! از آنجا که کیفیت نظرها را بر کمیتشان ارجح می دانم, در کلبه ی تی به ره تنها نظرها و کامنت ها را تائید عمومی نخواهم کرد!

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

نسل حسرت

نسل حسرت

پست با عنوان «نسل حسرت» از وبلاگ «دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته» به صورت خودکار از وبلاگهای معتبر فارسی دریافت و با ذکر منبع نمایش داده شده است همچنین مسولیت مطالب آن بر عهده نگارنده آن میباشد و این سایت هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوای آن ندارد.

دستم برای نوشتن هیچ قدمی بر نمی دارد... ذهنم یاری
ام نمی کند که حروف را کنار هم بنشانم... خاطراتم شبیه ماهی یکی پس از دیگری از
دست هایم لیز می خورند و جلوی چشم هایم جان می دهند... من آنقدر توان ندارم که
دستم را دراز کنم و بردارمشان و بیاندازم توی دلم... لب هایم لغات را پس می زنند ،
انگار حرفی برای گفتن نداشته باشند و ذهنم در میان ازدحام حرف های نگفته به مرز
انفجار رسیده است... هنوز باید سکوت کنم... هنوز باید به این یأس مطلقی که درونم
ریشه می دواند تن دهم... هنوز باید به خودم بقبولانم که زندگی همین امروز نیست ،
روزهای خوب هیچ وقت نرسیده از راه می رسد...من از همان آدم هایی بودم که هر ماه
جلوی دکه های روزنامه فروشی دنبال مجله ی موفقیت می گشتم... من از همان آدم هایی
بودم که خوره کتاب های مثبت فکر کنید... چطور به رویاهایمان برسیم... ده روش رسیدن
به رویاهام و هزار کوفت و زهرمار دیگری که من را به هیچ کجای این زندگی نرساند
بودم... من از همان آدم ها بودم اما امروز در حساس ترین لحظه های زندگی ام خروار ،
خروار اطلاعات روانشناسی روی دستم مانده که به کار هیچ کجای این زندگی نمی آید...
من آدم رویا پردازی بودم که همین دیروز عاقبت دفترچه ی رویاهای زندگیم  به سطل زباله ی گوشه ی تخت اُتاق خوابم منتهی
شد...من آدم رویا پردازی بودم که رویاهایم شبیه خنده هایم روی دست هایم ماند... اما
در نهایت تمام این ماندگی ها من آدم رویاپردازی اَم که همین دیروز عصر تمام زباله
هایِ سطل زباله جلوی در خانمان را به دنبال دفترچه ی رویاهایم زیر و رو کردم و از
شوق پیدا کردنش اشک ریختم...




عـاشق آن لحظه ام



کـه کنـارت هستـم



و کودکـ درونـم از اشتیـاق با تـو بودن



میخـواهـد زمیـن و زمـان را بهـم بزنـد


داوود نوشت:

نسل حسرت های تا همیشه خود مائیم. نسل رویاهای بی سرانجام...
نسل آن مرد آمد، کتاب های کاهی، دفترهای تعاونی و نوری. نسل هر سال عید و تابستان
خود را چگونه گذراندید؟ نسل علم بهتر است یا ثروت؟ و جواب های تکراری. نسل دکتر
شدنها؛ مهندس شدنها. نسل ناخن چک شده های هر شنبه. نسل استرس کنکور، کتاب های
منتشران و قلمچی. نسل تحقیقات دست نویس. نسل اینترنت بی سرعت کارتی. نسل تحصیلکرده
های بی کار. نسل تنهایی های بی پایان.

نسل وین دایر و اسکاول شین خوانده ها، نسل خود تسکین داده ها، نسل گر صبر کنی، غوره حلوا بشود!

ما نسل قلب های مهربانی بودیم که دست مهربان پیدا نکردیم.

نسل گشتم و نبودها و نیست . . .

نسلی که روی پای خودمان ایستادیم. هی با زیرپایی دیگران کله
پا شدیم، بلند شدیم و لبخند به لب خودمان را تکاندیم و به بیراهه روبرویمان ادامه
دادیم.









 نسل پوست کلفت های دل نازک! 

حالا

هی بیا و بگو

چنین است و چنان است!



پ.ن: یک اُتاق خالی به من قرض می دهید؟! می خواهم آنقدر فکر کنم تا تمام شوم!

پ.ن: سه تا نقطه پشت سرهم خیلی حرف واسه گفتن دارن. حرفایی که ممکنه تا آخر عمر تو دلت بمونن. مراقب همه سه نقطه های زندگیمون باشیم.

پ.ن: آدم با چه زبانی باید بگوید خوب نیست تا خستگی هایش تمام شوند...
  • ۹۵/۰۱/۱۶
  • ناشناس بی نام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی