دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

سومین روز تابستان سال شصت و یک در روزهای داغ جنوب بود که ((داوود)) شدم...من شیفتگی ام را به تابستان ، داغ ، شرجی و ((تیر)) از همان روزها دارم! (قلم)) از ابتدای زادنم با من ماند...عاشق عکس و عکاسی بودم اما مسیر زندگی ام عوش شد ... بزرگ تر که شدم وسعت دیدنی هایم به خبرنگاری رسید و امروز سردبیر روزنامه را با طعم خوشمزه ی (( ورزشی)) صرف می کنم! اینجا همان جاییست که قلم می زنم تمام آن هایی را که "باید" نگاشتن را می نویسم! از آنجا که کیفیت نظرها را بر کمیتشان ارجح می دانم, در کلبه ی تی به ره تنها نظرها و کامنت ها را تائید عمومی نخواهم کرد!

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

نیمه منطقی نیمه احساسی...

پست با عنوان «نیمه منطقی نیمه احساسی...» از وبلاگ «دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته» به صورت خودکار از وبلاگهای معتبر فارسی دریافت و با ذکر منبع نمایش داده شده است همچنین مسولیت مطالب آن بر عهده نگارنده آن میباشد و این سایت هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوای آن ندارد.

خیلی وقته گذشته از زندگیم،خیلی چیزا تو ذهنم هنوز هست،خیلی چیزارو تازه به یاد میارم،شاید بسته به موقعیت،خاطرات،نمیدونم بگم از خاطرات خوشم میاد یا نه،چه بد چه خوب،چون یه سری خوب ها امکانش هست به خاطره ی بد تبدیل شه،مشکل اینجاست که یه سری خاطراتی که آزارت میده باز میاد سراغت،تو شلوغی ،تو خلوت خودت،فرقی نداره.


بعضی اوقات به یه سری خاطرات فکر می کنم،میگم چیکار میکردم بهتر میشد،شاید واسه اینکه تکرار نشه این اتفاقا،نتایجی که بهش میرسم خیلی با چیزی که هستم فرق داره،با این مَنِ درونم.


دارم فکر میکنم کاشکی بعضی مواقع احساسی برخورد میکردم،به نتیجش فکر نمیکردم،شاید اگه اون موقع احساسی برخورد میکردم الان وجدانم راحت تر بود،شاید اینجوری تو مرور خاطرات بهم نفوذ نمیکرد این حس،شروع به خوردنِ من نمیکرد،عرقم رو در نمی اورد،زیر این همه هجومِ فکر بعضی اوقات کم میارم،اون جاهایی که خودم رو مقصر میدونم بیشتر از بقیه جاها دردناک تره،اخلاقمه،بیشتر اوقات خودم رو مقصر میدونم.


قدیما شاید تا همین چند وقت پیش همه ی حسام رو به زبون میوردم،اینجوریم،حالا میگید تیری ها اینجورین،نظر شما هم محترم،ولی جدیدا خیلیارو نمیگم،شایدم به زبونم نمیاد،آره دقت کردم بعضی اوقات حالِ گفتنش رو ندارم،مامان رفت دکتر،دوست داشتم بدونم چی شد،ولی نمیتونستم به زبون بیارم که چی شد رفتی دکتر؟وایسادم بابا بیاد شب بپرسه ازش من از اتاق بشنوم چی شد.


بنظرم بهتره بعضی چیز ها رو بیان نکنم.شاید گفتن بعضی چیزا فقط ذهنِ آدمارو درگیر کنه،اگه بدونم دونستنشون کمکی میکنه بیان میکنم ولی وقتی میدونم نمیکنه ترجیح میدم نگم.


وقتی خودت بدونی مشکلت چیه ولی نتونی راه حلی واسش پیدا کنی خیلی دردناکِ،واسه همین دیگه دنبالِ خیلی چیزا در مورد خودم نمیرم،یه تصمیمیِ نیمه منطقی نیمه احساسی.


 


با اینهمه " دوستت دارم" هایش
چرا دستهایم هنوز خالی ست
چرا عمق حرفهایش
داد میز
ند که طبل توخالی ست


 


داوود نوشت:


خیلی از دوستان انتقاد کردند که توی این مدت کجا بودید ؟ اینکه یه آدمی که همیشه می‌نویسه مخصوصا تو حوزه‌ی نوشتاری مکتوب و با تکنولوژی میره جلو یهو دست بکشه از نوشتن آسون نیست. در واقع هیچ استدلال منطقی نمی‌تونید بکار ببرید برای که چرا تو شرایط عادی یه آدم باید همچین کاری کنه در حالی که ازش لذت میبره. فقط یک جواب داره اونم این که شخص مورد نظر تو شرایط غیرعادی بوده. عوامل زیاد بوده واسه اینکه منو به سمت شرایط غیرعادی ببره و خب بعدن می‌فهمید انگار مدت زیادی بوده تو شرایط نرمال سابقت نبودی و حواست نبوده. به هرحال، الان به دوره‌ای رسیدم که هموار نیست ولی خیلی ناهموارم نیست و دارم سعی می‌کنم یه شروع تازه رو امتحان کنم. خیلی وقته می‌خواستم بنویسم راجب خیلی چیزها ولی اصلا دستم به نوشتن بلاگ نمی‌رفت. خوشحالم که تونستم با یه جرقه با تلنگر یه دوست دوباره شروع به نوشتن کنم..
  • ۹۵/۰۱/۱۶
  • ناشناس بی نام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی