دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

سومین روز تابستان سال شصت و یک در روزهای داغ جنوب بود که ((داوود)) شدم...من شیفتگی ام را به تابستان ، داغ ، شرجی و ((تیر)) از همان روزها دارم! (قلم)) از ابتدای زادنم با من ماند...عاشق عکس و عکاسی بودم اما مسیر زندگی ام عوش شد ... بزرگ تر که شدم وسعت دیدنی هایم به خبرنگاری رسید و امروز سردبیر روزنامه را با طعم خوشمزه ی (( ورزشی)) صرف می کنم! اینجا همان جاییست که قلم می زنم تمام آن هایی را که "باید" نگاشتن را می نویسم! از آنجا که کیفیت نظرها را بر کمیتشان ارجح می دانم, در کلبه ی تی به ره تنها نظرها و کامنت ها را تائید عمومی نخواهم کرد!

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

یا حسین ....

یا حسین ....

پست با عنوان «یا حسین ....» از وبلاگ «دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته» به صورت خودکار از وبلاگهای معتبر فارسی دریافت و با ذکر منبع نمایش داده شده است همچنین مسولیت مطالب آن بر عهده نگارنده آن میباشد و این سایت هیچ گونه مسولیتی در قبال محتوای آن ندارد.

امشب کوچه های محله  شهر همه در عزای حسین اند ....این امشب وقتی توی غروب پاییز خسته از کوچه پس کوچه ها رد میشم بیشتر از همیشه یه حس غریبی بهم دست میده ...


بیرق های سیاه...مخمل های مشکی و سبزی که با زربافت های طلایی نامش رنگ حماسه گرفته  اند...طاق های سیاه پوش که پر از فریادند ...


بوی اسپند های دود شده در هوا که با بوی تند خون گوسفندهایی که هنوز صدای خس خس بریدن سرشان در گوشم می پیچه  و صدای همگون زنجیر های صف منظم هیت باز روایتی است غمگین چون لالایی که این روزها مرا دوباره بیدار کرده....بوی تربتی غریب که در روضه های سوزناک می پیچد و از خود بی خودت می کند....این لالایی بر خلاف لا لایی هایی که مادرم می گفت تا مرا خواب کند،بر عکس بیدارم می کند....چشمهایم را خیس می کند ....و عشقی عمیق را در قلبم کنده کاری  می کند.....من عاشق لالایی عاشورام ...


من همیشه عاشق اینکه محرم بیاد و اون جنب و جوش قشنگش مثه خون تو رگامون جریان پیدا کنه...کوچه های ما بوی اسپند ازش میاد...همه یکرنگ دارند...مشکی این روزها حکایتی غریب دارد..... حرفشان یک چیز است...حتی نگاه هایشان هم یک معنی دارد...از نگاه ها می توان یک نام را خواند...در مهربانی صداها فقط یک چیز را می توان یافت و آن موهبتی است که تو به ما دادی ....می دانی چه را می گویم؟!..عشق...عاشق ابدی شدن را می گویم ....معنی را که در هیچ جا نتوانستم بیابم و تو آرام بانبرد یکه وتنهایت بر تارخ حک کردی...درسی است که اگر 1400 سال دیگر هم بگذرد کسی دیگر نمی تواند به ما یاد بدهد....پارچه های سیاه مشکی بزرگی که با نام حسین و یا ابولفضل نقش آرایی شده اند جزیی جدایی نا پذیر از درب هر خانه ای شده ...


خوشحالم که در جایی به دنیا امدم که معنی حسین و حسینی بودن را فهمیدم...خوشحالم از این که با دیدن این مراسم پر شکوه اشک شوق در چشمانم حلقه می زند... و من دیدم اشک هایی را که چه پاک برای رسیدن به عشقی عمیق در چشمانش جمع شد.....خوشحالم که جسارت این را دارم که وقتی مراسم و دسته هاسی عزاداری رو می بینم  بی اختیار اشک می ریزم و کاری به کسی ندارم....به حسینی بودنم می بالم...ازین که عاشق حسینم که نامش تا آخر تاریخ پا برجاست ...


 


 


گر جگر خشک شود، خشکی لب ها حتمی ست


رفتن ناله ی لب تشنه به بالا حتمی ست


آب اگر یافت نشد، مرگ ربابِ بی شیر


بر سر درسِ جگر سوز الفبا، حتمی ست


 


داوود نوشت :


دوباره صدای طبال و سینه غمناک، دوباره رنگ مشکی و کتیبه به دیوار سرد . دل رمیده ی ما و دستان فتاده عباس، دل آشوب ما و زلف آشفته رقیه سینه های داغ و سرخ ما، صورت سرخ سیلی خرده کودک کاروان حسین باز دل ما عاشورایی شد، وقت قربانی جان نزدیک است، زخم های حسین جای گریه دارد اما بیشتر از آن قیام حسین جای تامل دارد


 


 پ.ن :آن تشنگی که کربلاییان کشیده اند، تشنگی راز است، حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین...


 پ.ن :تو این ماه عزیز اگه لحظه ای دلتون لرزید و اشکی از گوشه چشمتون جاری شد ما رو هم یاد کنید...


 پ.ن : به راستی این چه سنتی است که گذر ایام گرد فراموشی بر آن برجای نمی گذارد...

  • ۹۵/۰۱/۱۶
  • ناشناس بی نام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی