فارغ از آدم های دیگر که نیستم من هم گاهی دلم می خواسته پولم از پارو بالا برود اما اغلب پارویمان فقط زمستان ها برای پاک کردن برف به درد خورده...!
اما راستش ته ته دلم برای بچه مایه دارها می سوزد نه اینکه فکر کنید ازحسودی این حرف هارا میزنم ها! نه،دلم برایشان میسوز با استناد بر هزاز و یک دلیل موصق،موثق،موسق،موصغ،موثغ...! به نظر من آدم های متوسـط آدم هـای خوشبخـت تری اند ، پسر هـای متوسط هم پسر هـای خوشبخـت تری اند ، آن هم اگـر متوسطی مثل من باشند؛ پس با توجه به اینکه اگر a=b و b=c باشد پس a=c می شود، پسـرهای شبیه من پسرهای خوشبختی هستند؛ چون نه قیافه ی آن چنان دلبر دارند که توی خیابان راه که می روند پشت سرشان حرف باشد و پیرزن ها برایشان ماشالاه هـزار ماشالاه کنند و هی بگویند ((و تبارک الله احسن الخالقین)) نه از این ددی پولدارها دارند که لااقل ثروت پدرشان کسی را وسوسه کند؛ من و امثال من پسرهای خوشبختی هستیم چون دوست های ما وقتی زنگ می زنند و ما را به قدم زدن در خیابان امام دعوت می کنند مطمئنیم که بخاطراین نیست که هم قدم شدن با ما،بتواند انوار مشعشع چهریمان را روی آنها هم منعکس کند تا بلکه یکی ازاین جینگیلک های توی خیابان بهشان شماره دهدنه آنقدر پولداریم که خرج و مخارج گشت و گذارهارا برایشان جور کنیم،ما خوشبختیم چون هرکس هرچه بگوید مطمئنیم بخاطر خود خود ماست،اگر هوایمان را دارد،اگردوستمان دارد،اگر مارا با همه ی گنداخلاقی هایمان قبول دارد بخاطر خود خود متوسطمان است؛اینکه حکم یک تعادل را داریم..اینکه میان خوب خوب و بدِ بد ایستاده ایم،بطوری که اگر کسی از ما بپرسد خونه ی خوب کدوم ور به راحتی سر کج میکنیم و میگوییم از این وره از این وره .. این خود خوشبختیست!دلم برای بچه پولدارها می سوزد که پول پدرشان برایشان حکم یک پوست را دارد و هیچکس سعی نمی کند داخل آن پوست را کندوکو کند و برای یک خوشبخت شدن مقطعی به همان پوست اکتفامی کند و چه بساهم خوشبخت فی العالمش کند...
راستی اگر خانه ی بد بد را هم خواستید بدانید از اون وره از اون وره...!
بعضی وقت ها باید دست بزاری روی قلبت...
و بگی خفه شو...!!!
خودم میدونم دارم چکار میکنم...!!!
داوود نوشت:
می ترسم از این روزهایی که می آید..می ترسم کسی بیاید که شبیه تو باشد و از من بخواهد در روز آمدنش جلویش فرش قرمز پهن کنم و من هم این کار را نکنم و او ناراحت شود و بخواهد مرا مجبور به این کار کند و من روی حرف خودم بایستم و او شبیه تو باشد و هی لجبازی کنیم و همه چیز در یکی از همین غروب های سرد آذر ماه که لیوان چایم سرد شد، ناگهان تمام شود.
- ۹۵/۰۲/۱۹