دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

دست نوشته های یک ناشناس با ذهنی آشفته

دلنوشته هایم و روزمره هایم در بلاگفا که بیشترشون رو حذف کرد

سومین روز تابستان سال شصت و یک در روزهای داغ جنوب بود که ((داوود)) شدم...من شیفتگی ام را به تابستان ، داغ ، شرجی و ((تیر)) از همان روزها دارم! (قلم)) از ابتدای زادنم با من ماند...عاشق عکس و عکاسی بودم اما مسیر زندگی ام عوش شد ... بزرگ تر که شدم وسعت دیدنی هایم به خبرنگاری رسید و امروز سردبیر روزنامه را با طعم خوشمزه ی (( ورزشی)) صرف می کنم! اینجا همان جاییست که قلم می زنم تمام آن هایی را که "باید" نگاشتن را می نویسم! از آنجا که کیفیت نظرها را بر کمیتشان ارجح می دانم, در کلبه ی تی به ره تنها نظرها و کامنت ها را تائید عمومی نخواهم کرد!

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

حال دلم خوب است

می خواستم بیایم بنویسم حال دلم خوب است،با اینکه کسی حالش را نمی پرسد،حتی با اینکه پرتش کرده ام سمت یک آخر هنوز خوب است،ساکت و آرام و صبور می نشیند و همه ی تقصیر هارا قبول می کند،و هـی گوش زدم میکندکه من نه،خودت را بچسبد،عقلت را بچسب ومن نه.. می خواستم بیایم بنویسم با اینکه گوش   هایم را گرفته ام اما صدای خنده اش را می شنوم،خنده های دلم را مثل یک چیزعجیبی دوست دارم مثل یک  حس غریبی منتظرم وهی بادست پس می زنم و باپا پیش میکشم.. می خواستم بیایم بنویسم انقدرخوشحال   است این روزها ! اینقدر هول و ولا دارد این روزها ، این قدر همه ی ویترین هارا با وسواس نگاه می کند و کفش های مردانه مختلف را نگاه می کند این روزها ، اینقدر منتظر است و منتظرم می کند.. می خواستـم بیایم بنـویسم قرار است یک روز خوب بیاید،یک روز خیلی خیلی خوب که کم کسی خوب بودنش راحس می کند؛ که من هم می توانم روز قشنگ داشته باشم من هم می توانم عکس های پُر ز خاطره از آن روزقشنگ داشته باشم بگذارمش   اینجا که خیلی هم روزهای دلم خوش است و شاد می نوازد!

اما.. اما تا می آیم بنویسم الکی الکی می گیرد، باز دوروز روی خوش نشانش دادم هی گرفتنش گرفته! نازک شدنش گرفته ! بازی دادنش گرفته! یک هو وسط خنده و شوخی به تیریپ قبایش بر می خورد و دست می کشد از خوب بودن حالش!خواستم بیایم ازشما که عاقلید و بلدید و بزرگید بپرسم!بپرسم چکارش کنم این بچه  ی نق نقوی اعصاب خرد کن را؟ تنبیهش چطور کنم؟ تحملش چطور؟؟ بزنم لت و پارش کنم که مثله بچه ی آدم بشیند یک گوشه و فقط بگوید چشم؟یا مثلا تیریپ روشن فکری برایش بردارم و از لحاظ عاطفی تامینش کنم؟  جنسش را عوض کنم بهتر نیست؟؟ جلدش بگیرم چطور؟؟ فقط بیایید بگوید...

 

دور نرو..

بیا کنار دلم..

من غیر ازاین ها که می نویسم نوازش هم بلدم...!

 

 

داوود نوشت:

بازهم می ترسم دوباره مهرماه شود وکسی بیاید که شبیه تو باشد و تلخی آمدنش طعم قهوه هایی را داشته باشد که تو دوست داری و من ندارم..می ترسم کسی شبیه تو ناگهان در غروب یکی از همین روزهای آذر ماه بیاید که طعم تلخ قهوه اش را وارد زندگی ام کند و گرمی لیوان چایم را بگیرد..می ترسم از این روزهایی که می آید.

  • ۹۵/۰۲/۱۹
  • ناشناس بی نام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی